من دو پدر داشتم یکی پولدار و دومی بی پول.
اولی کلاس هشتم را تمام نکرده بود ولی پدر دومی تحصیل کرده و باهوش بود او مدرک دکتری داشت. یکی از ثروتمند ترین مردان هاوایی بود. یکی تمام عمر از نظر مالی تقلا می کرد.
یکی وقتی مرد، ده ها میلیون دلار برای خانواده اش به جا گذاشت ،حال آنکه دیگری پس از مرگش مقروض بود.
یکی از پدر هایم توصیه می کرد:خوب درس بخوان تا یک شرکت خوب برای کار کردن پیدا کنی ودیگری توصیه می کرد:خوب درس بخوان تا بتوانی یک شرکت خوب درست کنی
1) پدر پولدارم می گوید :پرهیز از پول، درست به اندازه چسبیدن به آن موجب روان پریشی است من مردم زیادی را دیده ام که می گویند:آه، من علاقه چندانی به پول ندارم. و با این وجود هشت ساعت در روز کار می کنند. این انکار حقیقت است. اگرآنان علاقه ای به پول ندارند پس چرا کار می کنند؟ این طرز فکر به مراتب روان پریشانه تر از طرز فکر کسی است که دائما از دارایی هایش صورت بردای می کند و به ذخیره پول مشغول است.
2) پولدار ها دارایی می خرند. بی پول ها، فقط مخارج دارند.اقشار متوسط بدهی هایی می اندوزند که به خیال خودشان دارایی است.
بسیاری از مشکلات مالی بزرگ، ناشی از همگامی با دیگر مردم و تلاش برای عقب نماندن از جامعه و به عبارتی چشم هم چشمی است.
سرمایه گذاری کردن، خرید کردن نیست?!
بلکه بیشتر، نوعی درک وآگاهی است. تمایز پولدار ها با افراد بی پول و سطح متوسط جامعه در اینجاست! پولدار ها همیشه در آخر کار، به خرید تجملات و وسایل اضافی می پردازند در حالی که آن دو گروه دیگر، ترجیح می دهند اول از همه این کار را انجام دهندبی پول ها و اقشار متوسط جامعه اغلب به خرید اقلامی چون خانه بزرگ، الماس، خز، جواهرات آلات یا کشتی های تفریحی می پردازند، چون مایلند به دیگران نشان دهند که پولدار هستند آنها به ظاهر پولدار نشان می دهند. پولدار های کهنه کار، ابتدا ستون دارایی هایشان را می سازند. سپس، از درآمد ناشی از این ستون، کالا های اضافی مورد نطرشان را خریداری می کنندپولدار ها بر روی ستون دارایی هایشان تمرکز و توجه می کنند، حال آنکه بقیه، بر ستون در آمدهایشان.
تعریف مال وثروت این است که پول شما چه مقدار پول می سازد؟ یا به عبارتی، وجوه شما چه مقدار وجه نقد تولید می کند?!
اگر منو همسرم، در خرید یک منزل بزرگتر و بهتر باشیم، به راحتی متوجه می شویم که این خانه برای ما، در حکم یک دارایی نخواهد شد، بلکه یک بدهی می شود. زیرا در دراز مدت به خالی کردن جیبمان، و بیرون کشیدن پولمان خواهد انجامید. مهمترین قانون، دانستن تفاوت میان یک دارای و یک بدهی است . زمانی که این تفاوت را فهمیدید، تلاش وتوجه تان را روی دارایی هایی متمرکز کنید، که دراز مدت باشد. این بهترین راه ورود به شاه راه پولدار شدن است. دقت کنید ستون بدهی ها و مخارجتان حتی الامکان پایین بماند.اگر مایل به افزایش مخارج باشید، اول باید بر در آمد ناشی از داراییتان را بیفزایید تا بتوانید خودتان را در سطح رفاه نگاه دارید
3) گاهی از مردم می پرسم: کسب وکار شما چیست؟ و آنان پاسخ می دهند:آه من یک بانکدار هستم پس سوال می کنم: یعنی شما صاحب یک بانک هستید؟ وآنان معمولا پاسخ می دهند: نه، من در آنجا کار می کنم. در این حالت، ایشان تخصصشان را با کسب شان اشتباه گرفته اند. ممکن است تخصص بانکداری داشته باشند اما باز هم نیازمند داشتن یک کاسبی شخصی هستند کاسبی چیست؟ کاری که نیاز به حضور شخصی نداشته باشد. من مالک آن باشم ولی توسط شخصی یا اشخاص دیگری اداره می شود. اگر خودم مجبور به کار در آن محل باشم، دیگر نمی توان نامش را کاسبی گذاشت،در آن صورت، شغل من می شود. به کسب شخصی خودتان اهمیت دهید.مشکلات مالی، اغلب نتیجه مستقیم کار کردن مادام العمر برای دیگران است شغلتان را ازدست ندهید، اما شروع کنید به خرید دارایی های حقیقی، ونه بدهی یا خرده ریز های غیر ضروری، که درست پس از لحظه خرید ارزش واقعی شان را ازدست می دهند.مثل چوب گلف 400دلاری من، که از جنس تیتانیم بود، به مجرد اولین ضربه محکمی که با آن زدم،150 دلار کاهش قیمت یافت.
4) پدر تحصیل کرده ام همیشه مرا که پسر بچه ای بیش نبودم، تشویق به یافتن کاری بی خطر می کرد.از سوی دیگر، پدر پولدارم تشویقم می کرد، به آموختن یا بدست آوردن دارایی هایی که بدانها علاقه مندم، بپردازم. او می گفت: اگر علاقه ای به آنچه می آموزی یا بدست می آوری نداشته باشی، از آن مراقبت نخواهی کرد.پس من به خرید مستغلات پرداختم چون خیلی ساده عاشق زمین و ساختمان بودم. عاشق خریدن آنها. قادر بودم تمام روز تماشایشان کنم و سیر نشوم. بنابراین وقتی مشکلاتم شروع می شد، انقدر نبود که از علاقه ام به مستغلات بکاهد.
5) پدر تحصیلکرده من همواره تشویقم می کرد به دنبال یک شغل خوب در یک شرکت قوی و معتبر باشم.او از فضیلت “پله پله بالارفتن از نردبان ترقی شرکت” سخن می گفت. نمی دانست که تکیه تنها برچک حقوقی که کار فرمای شرکت به آدم می دهد، انسان را تبدیل به گاو رام و سر براهی می کند که هر لحظه، آماده دوشیده شدن است.وقتی نصایح پدر تحصیل کرده ام را برای پدر پولدارم بازگو کردم، با دهان بسته، لبخندی زد و فقط یک جمله گفت: “چرا خودت صاحب این نردبان نشوی؟” ولی نباید فراموش کرد بعضی وقت ها، مردم نمی توانند کاری برای خود دست و پا کنند در نتیجه به تاسیس یک شرکت، به عنوان راه حلی برای مشکلشان، متوسل می شوند. بد نیست بدانید که از هر 10 شرکت تازه تاسیس یافته، معمولا ۹ تای آنها، در پنج سال نخست پس از تاسیس ورشسکت می شوند بنابراین، فقط اگر واقعا خواستار این هستید که شرکتی از خود داشته باشید، این کار را انجام دهید
6) وقتی از کلاسی که در آن تدریس می کنم،می پرسم: چند نفر از شما قادر است همبرگری بهتراز همبر گر های مک دونالد درست کند؟ تقریبا همه دانش آموزان، دستهایشان را بالا می برند. سپس می پرسم: اگر همه شما قادرید بهتر از مک دونالد همبرگر بپزید پس چرا او بیشتر از شما پول در می آورد؟ جواب واضح است. مک دونالد در شیوه کسب و کار، فوق العاده است. علت اینکه بسیاری از مردم با استعداد ، فقیر هستند، این است که آنان، بیشتر، روی بهتر پختن یک همبرگر، تمرکز و انرژی صرف می کنند و از سیستم کاسبی و تجارت بسیار اندک یا هیچ، نمی دانند.اینگونه افراد، معمولا بیشتراز نیازشان، کار می کنند چون یاد گرفته اند سخت کار کنند، نه اینکه پولشان را در خدمت خودشان ، سخت به کار گیرند.پول بیشتر به ندرت در حل مشکلات مالی افراد موثر است دنیا پر از آدم های با استعداد فقیر است. غالب آنان یا فقیرند یا در تنگ نا های مالی دست و پا می زنند و کمتر از مقداری که در توانشان است پول در می آورند. این نه به دلیل دانسته هایشان است، بلکه به دلیل چیز هایی است که نمی دانند. همه آنان، روی بالابردن تخصصشان به منظور ساختن یک همبرگر بهتر تلاش می ورزندبه عوض اینکه بر بهتر کردن مهارت های فروش و عرضه آن ، تلاش کنند. شاید مک دونالد بهترین سازنده همبر گر نبوده باشد، اما در فروش، عرضه وتحویل یک همبر گر معمولی، با رعایت اصول اولیه آن، بهترین است.
7) مهارتی را نمی شناسم که با اهمیت تر از مهارت فروش و بازار یابی باشد. مهارت های فروش و بازار یابی برای اکثر مردم، اصولا به این دلیل مشکل است که از عدم پذیرفته شدن، واهمه دارند. هر چه در برقرای ارتباطات، مذاکره و غلبه بر ترس ناشی از عدم پذیرش خود، بیشتر فایق آیید، زندگی برایتان راحت تر آسان تر خواهد شد.متخصص شدن از نظر فنی، به همان اندازه که محاسنی دارد نقطه ضعف هایی نیز دارد. من دوستانی دارم که فوق العاده با هوش و با استعدادند اما قادر نیستند به طور موثر با دیگران ارتباط برقرار کنند . در نتیجه، در آمدشان رقت انگیز است. من به آنان نصیحت می کنم حداقل یک سال را به آموزش امر فروش بگذرانند. حتی اگر در این مدت، هیچ در آمدی هم نداشته باشندهمینکه مهارت های ارتباطی شان رشد کرده بهبود یابد، با ارزش است وقتی کاری در شرکت زیراکس یافتم. یک دلیل برای پیوستنم به آنجا وجود داشت و مطمئنا آن دلیل، به خاطر مزایای شرکتی اش نبود. من همیشه آدم کمرویی بودم، واندیشه فروش،در نظرم وهم آورترین کار دنیا بود. پدر پولدارم به من افتخار می کرد. پدر تحصیل کرده ام خجالت زده بود او به عنوان یک روشنفکر، فروشندگان و کسبه را پایین تر از خود می پنداشت. من به مدت چهار سال با شرکت زیراکس همکاری کردم که با ثبات کامل جزو پنج فروشنده اول شرکت بودم.
[ #دکترمحیی: البته اگر اشتباه نکنم بزرگترین غول های انگیزشی دنیا یعنی آنتونی رابینز، برایان تریسی و ز یگ ز یگلار نیز کار خود را با فروشندگی آغاز کردند]
8) پدر پولدارم مقادیر زیادی پول می بخشید. او به کلیسای محله اش، موسسات خیریه وبنیاد خیریه تاسیس شده توسط خودش، کمک فراوانی می کرد. او می دانست که برای بدست آوردن پول، باید آنرا بخشید بخشش پول، یکی از رموز بیشتر خانواده های مرفه وبزرگ است. پدر تحصیل کرده من، همیشه می گفت: هر زمان پول اضافی داشته باشم، آنرا خواهم بخشید. مشکل اینجا بود که هیچگاه پول اضافی نداشت.پس سخت تر و سخت تر کار می کرد تا پول بیشتری به دست آورد؛ به عوض اینکه، براین باور باشد که:بدست بیاور وسپس ببخش .
[دکترمحیی می گوید: این نکته ای است که بار ها در کتاب های مختلف خوانده ام و تکرار مجدد آن باعث شد تا ملکه ذهنم شود]
9)برای رسیدن به موفقیت باید دوستانمان را آگاهانه انتخاب کنیم اکنون اعتراف می کنم، حقیقتا بیشتر به دنبال آدم های پولدار بوده ام. البته نه به دنبال پولشان بلکه اطلاعاتشان. لیکن در این میان ، یک تمایز و برتری وجود دارد که مایلم به آن اشاره کنم. من متوجه شده ام که دوستان پولدارم، غالبا در باره پول سخن می گویند. منظورشان، لاف زدن و فخر فروشی نیست. آنان به این موضوع علاقه مندند.
10) تاریخ به دلیل اینکه ما از آن درس نمی گیریم تکرار می شود. ما از تاریخ فقط اسامی و زمان ها را به خاطر می سپاریم، نه درس های آن را.مردم آنقدر از باختن می ترسند، که سرانجام می بازند فرانک تار کنتون که سابقا بزرگترین بازیکن خط حمله مسابقات دوره ای تیم ملی فوتبال با شگاه ها بودبه شکل دیگری این را بیان می کند:
برنده شدن یعنی نهراسیدن از باخت همه مردم دوست دارند به بهشت بروند، اما هیچکس دلش نمی خواهد بمیرد.
همه مردم، آرزوی پولدار شدن را دارند، لیکن از زیان مالی می ترسند.
بنابراین هیچگاه به بهشت نخواهند رفت.
شسکت ، برای برندگان انگیزه و برای بازندگان، نقطه پایان است. شسکت برانگیزنده برندگان است و نابود کننده بازندگان.
این بزرگترین راز برندگان است.
تکرار حرف فرانک تارکنتون،بیانگر آن است: پیروزی، یعنی نهراسیدن از شسکت. مردمی چون فرانک تارکنتون، از شسکت نمی ترسند زیرا می دانند چه کسی هستند.ایشان فقط از شسکت متنفرند، تفاوت زیادی میان میان ترسیدن از شکست و تنفر ازآن وجود دارد به همین جهت می دانند که شکست، می تواند عامل تحریک کننده آنان، برای بهتر شدن باشد
11) هر زمان شخصی می گوید:من نمی خواهم توالت تعمیر کنم. دلم می خواهد در جوابش به سرعت برگردم . بگویم: چه چیز باعث شده فکر کنی من از این کار خوشم می آید؟ در واقع دارند می گویند که توالت، مهم تر از هدفی است که در زندگی دارند. من ، دارم صحبت از رهایی از چرخه دورانی زندگی می کنم وآنان روی توالت تمرکز کرده اند! این نمونه طرز تفکر هایی است که غالب مردم را، فقیر نگاه می دارد. ایشان به جای تحلیل کردن فقط ایراد می گیرند بنابراین هر گاه می شنوم افرادی بر روی” نمی خواهم ها”تکیه می کنند، به عوض اینکه روی آنچه می خواهند تکیه کنند، می دانم که” سر و صدا” در مغزشان شدید است. الیانور روز ولت، بهتر از همه این مطلب را بیان کرده: کاری را انجام بده که قلبت به تو می گوید درست است.بدانید که بدون داشتن یک هدف یا یک دلیل منطقی قوی، هر کاری در زندگی مشکل است. زندگی بسیار شبیه رفتن به کلاس ورزش است.
مشکل ترین قسمت آن، تصمیم گیری به انجام آن است. وقتی تصمیم خود را گرفتید بقیه راه آسان می شود.
12)مردم باهوش زیادی وجود دارند که وقتی با ایده جدید برخورد می کنند که با طرز فکرشان تضاد دارد، به مخامصه، مجادله یا دفاع برمی خیزند. در این مورد، هوش سر شار آنان با “تکبر” شان مخلوط شده، نتیجه اش” جهل” می شود گوش کردن، بسیار با اهمیت تر از سخن گفتن است. اگر چنین نبود، خداوند هر گز به ما دوگوش و یک دهان نمی داد.
بسیاری از مردم با دهانشان فکر می کنند، به جای اینکه برای جذب افکار وامکانات جدید، به حرف ها گوش بدهند.آنان به عوض سوال کردن بحث و مجادله می کنند/ WWW.MOHIE.IR