خوشبختی گاهی ، آنقدر دم دستمان است که نمی بینیمش ، چه برسه به اینکه حسش کنیم !
چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ،
خنده های کودکیهامان ، شلوغ کاریها ، آهنگ های نوجووانیمان و …خوشبختی بود !
اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ، چای را با غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ،
زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم !
گفتند : ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ،خوشبختی را ندیدیم یا شاید نخواستیم ببینیم !
اما حالا ، ای همراه خوب سایت دکترمحیی دوست نازنینم، هرکجا که هستی ، هر چند ساله که هستی ، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان برای خودمان درست کردیم یا داریم ،امروز را قدر بدان ، خوشبختی های کوچکت را بشناس و باور کن ، عشق را بهانه کن برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داری اش ، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمی لرزد ،هنوز هست ، بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست خوب و یا همسرت و…
عزیز دل ، تو که زیباترین شاهکار خلقت خدایی، این را بدان که خوشبختی ها ماندنی نیستند، اما میشود تا هستند بوییدشان ، حسشان کرد و با کشیدن یک نفس عمیق با تمام وجود و قلبی پر از امید زندگی شان کرد و… WWW.MOHIE.IR